تازگی ها فهمیده ام لزوما آنچه ما آن را سیاه می پنداریم سیاه نیست!
لزوما آسمان آبی نیست و دریا لزوما صاف نیست!
حتی چمن ها هم لزوما یک دست نیستند!
حتی لزوما نیازی نیست ارتفاع منو تو یکی باشد تا یک دیگر را فهمیم!
لزوما بودن من نباید دلیل عه شادی دیگران باشد! و گاهی نبودنم دلیل عه آرامش عه دیگران است
لزوما پرندگان در پاییز زادگاه خود را ترک نمیگویند!!!
خودم دیدم مرغان دریایی را که عاشقانه تا کنون در کنار این دریای سرد مانده اند
دریایی ک روزی بستر خُور و نوش و آسایش عه آنها بود٬این روز ها بیرحمانه سخت میگیرد .
اما....لزوما پرندگان ب رغم غرش امواج او را ترک نمیگویند.
من فهمیدم لزوما دست هایم نباید در دست هایت باشد! لزوما نباید در آغوشت بیارامم .!
لزوما نباید مال عه من شوی تا مال عه من باشی!.لزوما تو قادر ب کنترل عه افکار من نیستی.!
لزوما تو دلیل مرهم ام نیستی!بسیار افگار کردی روح عه خسته ام را ک میدانستی قبل تر ها تکه تکه شده است!
و صد البته ک انچه زخم بر بدنه ی دلم افتاد مقصر خودم بودم!وگر ن تو مهربان تر از آنی ک مرا بیازاری!
نمی دانم چرا هنوز ب دنبال سوالاتم هستم!ک چرا مرغ عه مبینا غاز نبود!!!؟!!!چرا دست های مبینا گرم نبود؟!؟!؟!
نگاه های مبینا دیوار قطوری ک اطراف دلت کشیده بودی را نلرزاند؟!؟!؟!چرا آغوش عه مبینا را انتخاب نکردی!!!؟!!!؟
و لزوما دلیلی ندارد ک من اینقدر با بودن های بی موقع و مکررم تو را ازار دهم!!!
و لزومی ندارد افکارم را برای کسی توضیح دهم!!!من روش و خط خاص خود را دارم!اندک افرادی هستند ک حرکت هایم را میخوانند!
و در این افکار ب تناقض هایی میرسم ک طعم واژه ی بی نهایت را دارد ک نمیدانم بی نهایت یعنی چ ؟!بی نهایت اصن کجاست!
در میان افکارم میرسم ب طعم واژه ی بی نهایت